شرمنده...

سلام به روی ماه دوستای خیلی خیلی خوبم بخدا نمیدونید چقدر شرمنده تون هستم ولی امیدوارم درکم کنید یه مدته خیلی سرم شلوغه و خیلی مشکلات و مصیبت ها نصیبمون میشه.

انشالله به زودی میام و به همتون سر میزنم و تلافیه اینهمه نبودمون رو در میارم.

 

سکوت

آدم خیلی وقت ها توی دنیای به این بزرگی اینقدر دلش میگیره و سنگین میشه که حس میکنه هیچ چیز و هیچ کس اون رو نمیبینه ولی همیشه انتهای این داستان به خلافش واقع میشه...میبینه و میفهمه که خیلی کسایی هستند که زندگی تو براشون ارزش داره زندگی کردن تو براشون مهمه...

من الان این حس زیبارو دارم چون دوستایی همچون شما گلهای مهربون دارم...بینهایت دوستتون دارم خیلی خیلی

میعاد بعد از زلزله تا پس لرزه میزد میگفت مامان زلزله ی هشت پایی زد دوباره منظورش همون(هشت ریشتریه)

عکس های میعادی یه روز بعد از زلزله(سمل)

قربون ژست گرفتنات بشه مادر

 

ممنون عزیزنم ما خوبیم(زلزله)

سلام به تک تک مهربونهای خوبم که با دیدن این پیامهای سرشار از عشق دوستی اشک توی چشمام جمع شد.بله دیروز زلزله اومد و ما سمل بودیم نزدیک شهر برازجان هست(۲۰ کیلومتری شه).. (منبع زلزله).زلزله ای به این بزرگی و وحشتناکی توی عمرم ندیده بودم بدبختانه میعاد هم پیشم نبود و خونه ی یکی دیگه از هم ولاتی ها بود و بعد از زدن این زلزله نمی دونستم چیکار کنم چون تمام سیستم تلفن ها قطع شده بود و هیچ تماسی نمیشد رد و بدل کنی وای وای وای من و پدر و مادرم توی حیاط بودیم به چشمهای خودم میدیدم که چجوری خونه و تیر برق از این سمت به اون سمت در حرکت بود...فقط این رو میتونم بگم خدارو شکر که هممون سالیم

از تک تک دوستان و صد البته میتونم به یقین بگم خواهرهای نزدیک به تنم ممنونو از همین راه دور میبوسمتون.

راستی ما هنوز تو حالت آماده باشیم چون هنوز که هنوزه زلزله میزنه...شبها تمام در اتاق ها و منزل هارو باز میذاریم برای خدایی نکرده...

من که عاشکت بودمممم

سلام دوستای خوبم حال احوالتون چطوره بچه ها خوبن انشالله...

آخ که چقدر عاشق این روزهای پاییزم

شبا که میشه بخاری روشن میشه میری تو آشپزخونه یه غذای گرم درست میکنی برای گرمتر شدن کانون خونه و خونواده...الانم رفتم و آش ماست بار گذاشتم

امروز هم کل دکوراسیون خونه رو از اتاق ها بگیر تا سالن پذیرایی رو ریختم تغییر دادم(چه خانوم زرنگی ام من)

آخ که چقدر من عاشق این تک پسری ام من، درسته گاهی اوقات کلافه ام میکنه اونم نه از روی فضولی و خرابکاری نه خداروشکر فقط از لحاظ حرف زدن زیااااادی از هر چیزی که شما فکرشو بکنید و نکنید ایشون سوال می پرسه و سخن میگه...جدیدا هم گیر داده به مغز و قلب که آخرش مجبور شدم اومدم از تو اینترنت عکس دوتاشون رو در آوردم و نشونش دادم و کلی هم براش توضیح دادم.

چند روز پیش از روی شوخی بهش یه لگد زدم اومده با جدی میگه بهم

چرا زدی!!من که عاشکت بودم

باز در حال نزاع اونم آخر شب بودیم و برگشته بهم میگه

باهات کهرم، دیروزم که صبح شد من میگم باهات کهرم

مامان قربون جمله بندیات بشه...کلا دیروز و فردا رو باهم قاطی میکنه و هنوز هم به ق میگه ک

 

پسر قشنگ مامان هفته ی گذشته به علت علاقه ی خودش براش یه پازل ۳۵ تکه گرفتم براش بار اول خودم ریختم و چیدم و الان دیگه خودش کامل و بدون کمک کسی همش رو تکمیل میکنه(آفرین پسر باهوش و قشنگم)

 

 

 

آقا پسری آماده ی رفتن به باشگاه

 

میعاد و چراغ لاکپشتی

سلام دوستان و خوبان همیشگیه خو.دم حالتون که انشالله خوبه.

حال و هوای شهرتون چطوره؟بوشهر که عالیه از دیروز عصر تا الان یه دم داره بارون میزنه و من همش با شنیدن و دیدن صداش شکر خدارو میکنم.عاشق این فصلم

و حالا میرم سراغ یه داستان از انداحوالات آقا میعاد، از اونجا که میعاد بعد از اسباب کشی که یک سال پیش انجام شد بخاطر بزرگ بودن خونه دیگه ایشون به اتاق خودش نمی رفت و پیش ما می خوابید تا اینکه توی شبکه پرشین تو تبلیغ یه چراغ خواب رو کردند که هم موزیکال بود و هم نور می داد و آقا میعاد هم با دیدن این شئ مورد

 نظر    فرمودنند که اگر این رو برام بخرید من هم میرم و تو اتاق خودم میخوابم...من و پدر گرامیش هم گفتیم ما که همه ی راه هارو رو رفتیم بذار این یکی رو هم بریم ببینیم چی میشه!

خلاصه همچون یک مادر فداکار

Avazak.ir30 شکلک های یاهو (1)

 اومدم و این کالای مورد نظر رو اینترنتی سفارش دادم و بعد از یک هفته و با دادن کلی پول بابتش ما دیدیم که میعاد شب اول داره تو تختش و بغل به دست لاکپشتی ریز ریز گریه میکنه و از اونجا که من و پدرش کلییییییی دل رحم در مقابل این جور ابراز احساسات پسر هستیم....

باز شد همون آش و همون کاسهشکلکهای مژی جوووووون

میعاد وقتی که بهش میگیم برو تو اتاق خودت

میعاد وقتی رضایت به موندنش پیش خودمون صادر میشه

 

.......

سلام عزیزان ما تا جمعه میریم سمل و تاسوعا و عاشورای حسینی رو بهتون تسلیت می گم.

25 سالگی هم تموم شد

چقدر زود بیست و پنج سالگیم هم گذشت...

امروز خورشید هم یه رنگ دیگه ای داره

امروز میخواهم عاشقانه تر زندگی کنم

امروز ۱۹ آبان هست و...

عاشق این روزم چون...

حس پاییزی بودن یک حس خاصه و این فصل...

تولدم رو برایم جشن میگیرد

خوشحالم که هنوز هستم و...

میبینم تمام زیبایی های دنیا رو

خوشحالم که هنوز هستم و ...

لمس میکنم حس داشتن خانواده رو

میبینم ...

در این روزها میبینم که...

تک پسرم برای شادی این روز دست به هرکاری میزند

مدام می پرسد از من...که...

مامان برای تولد چی بخرم برات و من...

ذره ی ذره ی وجودم برای تمام این لحظات آب می شونند و قطره قطره بخار میشونند و...

در آسمان اوج می گیرم...

و باز تشکر...تشکر از خدایی که من را برای مادرم هدیه کرد و...

مادری که...

خالصانه و بدون هیچ ریایی من را بزرگ کرد و با آغوش همیشه گرمش پروراند...

اولین کلاس باشگاهیه میعاد

سلام دوستای خوبم حال خودتون و بچه های گلتون خوبه؟

خبر اینکه این روزها میعاد رو ثبت نام کردیم کلاس ژیمناستیک و تکواندو یه دوره کلاس اولی رو آموزش میدن و بعد شروع میکنند به تکواندو. این به خواست خودش بود خیلی دوست داشت بره و من و باباش هم تصمیم گرفتیم ثبت نامش کنیم و روزهای زوج میره با چه شوق و ذوقی هم میره امیدوارم تا آخرش همینطور باشه. این اولین کلاش آموزشی میعاد هستش و خوشحالم با خواسته ی خودش و ذوق بسیارش همراه و شروع شد.

میعاد در حال آش خوردن اونم مستقلانه با تکه های کوچیک نون البته این رو هم بگم که میعاد از دو سالگی خودش مستقلانه می خورد.

...

سالگرد ازدواجمون مبارک

مهربانم با وجود تو ، مرا به الماس ستارگان نیازی نیست …
این را به آسمان بگو !
تو به قلب من شادی و به جانم روشنایی می بخشی …
سالروز یکی شدنمان ۱۰ آبان خجسته باد …
.

.

.

امین جان ،
با یک دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم
و پیشانی بر خاک می گذارم و خداوند را شکر می کنم که ما را با یکدیگر آشنا کرد
آرزو می کنم در لحظه لحظه زندگی مشترکمان
در کنار فرزند و فرزندانمان عاشقانه و صادقانه به پیوندی که بسته ایم تا ابد وفادار باشیم …
سالگرد ازدواجمون مبارک

کیک دستپخت خودم برای سالگرد ازدواجمون

رفتن به گناوه

سلام دوستای خوبم خوبید؟ حال نینی هاتون و بچه های گلتون خوبه؟ امیدوارم که توی بهترین لحظات زندگی باشین. این روزها خوب پیش میره زندگی خوبه مثل روزهای پاییزی رنگارنگ و دلنشینی که همیشه و هر سال بعد هر تابستونی منتظرشم وای که چقدر منتظر اولین بارون پاییزی امسالم خدارو شکر هوا ابریه و کم کم دیگه باید بریزه پایین...بخاطر خوب شدن هوا من خیلی هوس خرید اونم از گناوه کرده بودم که همسر جان هم هفته ی قبل مارو بردند و اونجاهم کلی تو بازار دور زدیم و خرید کردیمتصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری پنجم www.pichak.net كليك كنيد  و برای ناهار هم از طرف یکی از دوستای همسری دعوت شدیم و رفتیم کنار ساحل و اونجاهم میعاد کلی برای خودش تو آب دریا بازی کرد البته من نذاشتمش لباساشو در بیاره میترسیدم مریض بشه و آقا میعاد هم به حرفای مامان خوب گوش کرد و فقط خودش پاچه ش رو زد بالا و یه کم رفت تو آب...

مریم جان و کشو جان حیف شد که ندیدمتون خیلی دلم میخواست باهاتون از نزدیک آشنا بشم انشالله دفعه ی دیگه 

چندتا از عکس های اون روز رو میبینید

پست رمزی سال 92


سلام دوستای خوبم ببخشید یه مدت بدون پرسیدن خبری از شما نبودم یه مدت حوصله ی نت رو نداشتم ولی آقای همسری برای درست کردن این حال و حوصله مارو برد شهرش و کلی برای خودمون گشتیم.

این پست رمزیه چون عکس هایی از میعاد و مامانی توش هست و رمز رو هم به تمام دوستای خوبم میدم و خواهش میکنم کسانی رو که نمیشناسم ازم رمز نخوان.

پس برای دیدن عکس ها و خاطرات بفرمایید ادامه...راستی خودم یا میام به دوستان رمز میدم یا اگرهم وقت مجال بهم نداد خودتون بگید تا بیام و بهتون رمز رو تقدیم کنم.

آقا میعاد بابابزرگ شده کلاه و عینک پدرم رو به چشماش زده و میگفت من بابابزرگم این عکس سمل هستش


ادامه نوشته

هوای خوش پاییز و شروع  رفتن به سمل

سلام دوستای خوبم امیدوارم که حال خودتون و بچه های گلتون خوب باشه.

شاید برای شماهم پیش اومده که دست و دلمون برای نوشتن پیش نمیره این روزاهم حال و هوای من همینطوری شده نمیدونم بخاطر هوای پاییزه یا چیز دیگه...گفتم پاییز که دلم براش یه ذره شده بود من عاشق پاییزم عاشق هرچیزی که تو پاییزه.

پنج شنبه ی هفته ی قبل عروسی پسره پسر عمه ی من و همسری بود و از اونطرف بعد از عروسی راهی سمل شدیم که عکس های میعادی رو میذارم توی ادامه...

 

 

ادامه نوشته

سفر به شهر همسری

سلام دوستای خوبم ما چهارشنبه ی گذشته  یه سفر کوچولو به شهر همسری داشتیم(کازرون از استان فارس) و دیشب برگشتیم.

شب جمعه عروسی دختر دایی همسری بود.

ایشالله روزیه دومادیه خودت پسرم

 

دیروز هم به اتفاق فامیل های همسری راهی باغ شدیم و اونجا میعاد حسابی برای خودش بازی کرد.

 

به دلیل توی آب بودن بنده به مدت طولانی نتوستم عکس زیاد بگیرم

یه نما از استخر و باغ خیلی خوب بود و خوش گذشت جای دوستان سبز

عکس های تولد 4 سالگی میعادم

سلام دوستای خوب و مهربونم بخاطر تمام تبریکات و دعاهای قشنگتون برای میعادم از همتون ممنونم و انشالله ماهم توی جشنن شادی های شما جبران کنیم عزیزانم.

امروز تولد بابا امین هم هست با سریش دو روز بین تولداشونه امیدوارم هردوی مردهای زندگیم تا آخر عمرم با سلامت کامل پیشم بمونند و هرچی دعای قشنگه از خدا براشون میخوام.     اصلا وقت نکردم برای همسرم کادو بگیرم الان میخوام آماده بشم برم بازار ببینم چیکار میکنم.

ما تا دیروز عصر مهمون داشتیم و خدا رو شکر جشن تولد گل پسری هم خیلی خوب برگزار شد 15 نفر از دعوتیهامون به دلایل مختلف نیومدن و تعداد مهمونهامون به 34 نفر رسید. با شیرینی و شربت و کیک ازشون پذیرایی کردیم و برای شام هم از همون بیرون سفارش دادیم کوبیده با برنج و نوشابه.

میعاد خیلی خیلی بهش خوش گذشت و دایی ایمان هم قبل شروع مراسمش بردش آرایشگاه و موهاش رو یه کم مرتب کرد وقتی اومد تو خونه گفت موجود آتشی وارد میشود(به دلیل سیخ شدن موهاش موجود آتشی هم یکی از همون موجودات بن تن هستش)

حسابی با دوستاش و بچه ها شلوغ کاری کردند

ولی وقتی میدیدم چقدر داره ذوق تولدش میکنه می خواستم بمیرم از خوشحالی براش    

اینطوری که من دیدم فکر کنم به همه ی مهمونها خصوصا بچه ها خوش گذشت.

برای دیدن عکسهای میعادی لطفا برید ادامه...

ادامه نوشته

تولد 4 سالگیت مبارک

تولد ۴ سالگیت مبارک عشقم و عمرم و جونم پسر قشنگم میعاد

دعای مادر برای پسر 4 سالش


۴ سال پیش همین موقع ها دلشوره داشتم همراه با یه شادی وصف نشدنی چون میخواستم مادر بشم مادر یه فرشته کوچولو یه ترس داشتم یه دلشوره و یه شادی...

میعادم نمی دونم برای تولدت چی بگم یا چی بنویسم فقط همین یه جمله که بی نهایت عاشقتم و برای موفقیتت همه ی تلاشم رو میکنم تا به جاهای مرتفع از مقام و شان و شخصیت و احترام برسی...

یه عالمه برات آرزو دارم...آرزوهای خوب از وقتی که فهمیدم توی شکمم جون گرفتی و تا الان و تا آخر عمرم برات دعا میکنم دعاهای خوب و قشنگ...

انشالله به بهترین جا برسی عزیزم و این رو بدون مادرت همیشه دعات میکنه و تا آخر عمرش عاشقت میمونه

تولد ۱ سالگی پسرم



تولد 2 سالگی پسرم



تولد 3 سالگی پسرم



پسرم امیدوارم تولد ۱۲۰ سالگیت رو کنار فرزندانت جشن بگیری

 

الهی آمین

5 روز دیگه مونده تا تولد 4 سالگی میعادم

سلام به روی ماه تک تک دوستای خوب و مهربونم بخاطر جویا شدن حال ما ازتون خیلی خیلی ممنونم خدارو شکر من و میعاد خیلی بهتریم ولی یه ته مونده هایی هنوز تو بدنمون داره این مریضی ولی باز شنگولیم من تازه رسیدیم یعنی یه سه ساعتی میشه و الان من موندم کلی کار با اجازه ی شما و خودم آقای همسر رفته چندتا از همکاراشونم دعوت کرده و مهمونهای ما شدن حدود ۴۰ نفر نمیدونم شایدم بیشتر بعدش میگم خب چراااااا میگه مگه خودت نگفتی!!!حالا من کی گفتم خدا داند ولی خوبه ما کلن اهل سوء استفاده ایم و از خونه ی بالا سرمون که خالیه استفاده میکنیم برای اونشب و برای مردونه بین خودمون بمونه ها میشه مهمانسرای اداره خب عزیزان از رئیس اجازه گرفتیم و از اونجایی هم که قبلن پدر خوده بنده رئیس همین اداره بودند اجازه ی نه گفتن ندارنند

خلاصه من موندم و کلی کار و کلی دعوتی و کلی دردسر ولی باور کنید تمام این دردسرهارو دوست دارم چون تولد دردونه پسرمه

هرسال از بیرون غذا میگرفتیم ولی امسال یکی  از همکارهای همسر جان گفته تمام وسایلش رو بیار خودم تو حیاط براتون دیگ شام رو بپا میکنم و درست میکنم نمیدونم این کار رو بکنیم یا نه فکر کنم دردسرش زیاده ولی خب خودشون خواستن منم که دلسوووووز وقتی یکی یه چیزی میگه دلم مگه میاد دلشو بشکونم

الانم باید برم و کلی کار رو سرم ریخته ولی بینابین کارهام میام و بهتون حتمن سر میزنم چون واقعن دلم برای خودتون و کوچولوهاتون تنگ شده.

ذوق تولد

سلام مهربونها ما عصر یکشنبه برگشتیم ولی هم من هم میعاد هردو سرمای شدید داریم امروز یه کم حالمون بهتر شده بخاطر همین از جام هم به زور بلند میشدم.

جاتون خالی عروسی هم خیلی خوش گذشت ولی طفلک بچه م یک هفته عروسی عروسی میکرد ولی شب عروسی سرما داشت و من بهش دارو دادم اونم از اول عروسی خواب تا فردا صبحش

فردا بعد از ظهر هم راهی سمل هستیم یکمین سالگرد فوت دایی و زنداییم هست خدا کنم تا فردا حالم روبه راه باشه وگرنه چطوری تو مراسم شرکت کنم  

از میعاد هیچ عکسی ندارم برای شب عروسی چون میگم از اولش تا آخرش خواب بود اونم تو ماشین عروس

یه تفاوت سرماخوردگی میعاد با سری های دیگه داشت اونم که راحت و بدون هیچ دردسری بهش داروشو میدم هر سری باید دارو به دست و تو خونه دنبال میعاد بدو بدو میکردم تا بهش بدم ولی این سری تا میگم میعاد دارو بدو میاد پیشم تا بهش بدم داروهاشو...عزیزم   

هشت روزه دیگه بیشتر باقی نمونده از روز به دنیا اومدن تک پسرم و کلی ذوق داره برای اون روز من خودمم کلی کار دارم و با اودن این مریضی خدا کنم به همشون برسم امسال دعوتی هام بیشتر از سالهای دیگه هستند و از شهرهای دورهم مهمان دارم...خداکنم به همه ی کارهام برسم...من چیکار کنم خبببب 

من و میعاد همتونو دوست داریم مهربونها 

عروسی


سلام دوستای خوبم ما تا نیم ساعت دیگه راهی دیار همسری شهر کازرون از استان فارس هستیم عروسی دختر خاله ی همسر جان دعوتیم و داریم میریم و فکر کنم یه سه یا چهار روزی اونجا باشیم.

پس خدافظ فعلن


عاشق نگاهاتم پسرم


سلام حال و احوال خودتون و کوچولوهاتون چطوره؟امیدوارم حالتون بهترین باشه.


وقتی که میخوام عکسهای توی دوربین رو بریزم تو کامپیوتر با کلی از این عکس ها مواجه میشم یکی از این عکس ها( آقا میعاد خودشون از خودشون عکس میگیرنند اونم با کلی شکلک)



عاشق این نگاه هاتم مادرررر به فدایت





این عکس برای پارسال همین موقع هاست


هوای ناخوش

سلام باز ما با کلی تاخیر اومدیم اگه بشه دیگه قول میدم اینقدر تاخیر نکنماین روزها بوشهر خرما پزون بود...یعنی چی! یعنی اینکه تا میتونست فشار بر شرجی و گرماش رو بر سر ما مردم بیچاره می آورد البته هنوز هم تشریف دارنند ایشون و ما از بودنشون فیض کامل رو می بریم  ولی دایی ایمان برای میعاد کم نمیذاشت و یه روز در میون میبرتش دریا و کلی برای خودش شنا و شن بازی میکنه.

چندتا از مکالمات میعادی تو طول روز:

موقعی که شیراز بودیم"میعاد: مامان فردا بریم کجا؟

من: بوشهر

میعاد با خوشحالی: آره درسته خودشه

اسباب بازیشو آورده پیشم و میگه مامان این بدرد نمیخوره بندازیمش زیر مبل و کاملن ریلکس جلوی چشمام همین کار رو کرد  ( اصولن تو خونه ی ما آقا میعاد اساب بازیهایی رو که نمیخواد و ریز هستنند میندازه زیر مبل)

یه روز سیدی بن تنش رو پیدا نمی کرد اومده پیشم میگه مامان بدبخت شدم سیدی بن تنم گم شده.

مامان: اسم دوستات چیه عشقم؟

میعاد: امیرمحمد امیرحسین هانیه زهرا حنانه(نمیدونم درست نوشتم یا نه) هستی...

من:وای خوش به حالت چقدر دوست داری من اینقدر ندارم...

میعاد با تعجب:من که تو تلفنت نگاه کردم خیلی بود (منظورش شماره هاست)

عکس های گل پسری



 

درد دل


سلام دوستای مهربون خودم شرمنده یک هفته میشه که کامپیوتر خونگیمون توی تخت تعمیر گاه خوابیده گفتم صبر کنم تا اومدنش ولی هنوز که هنوزه نرفته زیر تیغ جراحی برای همین هم مجبور شدم با لپ تاپ اونم لپ تاپی که حروف فارسی روش حک نشده وارد عمل بشم دلیل تنبلیم هم همین نداشتن حروف بود ولی دیگه دل رو زدم به دریا... ولی خدایش خیلی صبرم زیاده ها ولی بخاطر داشتن چنین دوستایی مگه میشه آدم طاقت بیاره روی تک تکتون که دوستمون دارید رو از همینجا می بوسم واقعن شاید ندونید چقدر بخاطر داشتن شما مهربونها خوشحاله خوشحالم هیچوقت فکر نمی کردم همچنین دوستایی توی این دنیای بی وفا گیرم بیاد...

عشقم پسرم


سلام دوستای خوبم حال هوای خودتون و کوچولوهاتون چطوره؟ من و آقا میعادهم شنبه اومدیم میخواستم یه کم بیشتر بمونم ولی میعاد بدجور حال و هوای بوشهر به سرش زده بود وقتی این اوضاع رو دیدم برگشتیم. هوای شیراز که خیلی خوب بود یه روز که خیلی بارون زد به جاش بوشهر هم بارون میزنه ولی از وع شرجیش

قبل از سفر چندتا از دوستان دستور پخت کیک رو که توی پست قبل عکسش رو گذاشته بودم ازم خواسته بودنند که توی ادامه ی مطلب میذارم هرکس دوست داشت میتونه ازش استفاده کنه 

این روزها به خیلی از مسائل میعاد دارم فکر می کنم به اینکه چه زود داره بزرگ میشه و من احساس میکنم چقدر کم باهاش بچگی کردم هم دلم میخواد زود بزرگ بشه هم دلم برای این روزهاش تنگ میشه...مامانی خیلی دوستت دارم خیلی...

خدایا کمکم کن برای پسرم مادری کنم یه مادریه خوب نذار توی آینده های زود و دیرش شرمنده ی چهره ی معصومش بشم...میخوام یه پسر موفق و سربلند وارد جامعه کنم...آمین.

این عکس برای زمستون پارساله سمل


ادامه نوشته

مارکوپولویی...!!؟؟

سلام مهربونها ما فردا راهیه شیراز هستم به احتمال زیاد تا شنبه....ببینید بوخدا ما مارکوپولو نیستیم فقط از اینهمه شرجی و گرما برای یه چند روز فرار میکنیم.

این هفته با پدرم و مادرم رفته بودیم سمل و میعاد کلی برای خودش خوش گذروند



برای دیدن یه بقیه ی عکسها البته نه از میعاد از حیات وحش به ادامه ی مطلب مراجعه فرمایید...

ادامه نوشته

چند چشمه از حرف زدن میعادی

سلام مهربونها طاعات و عباداتتون قبول.

این پست میخوام از چندتا جمله های آقا میعادی بنویسم و چندتا از عکس های چند روز پیش که رفته بودیم دریا رو بذارم.

توی ماشین روشن نشسته بودیم خودم و خودش بودیم اومده دستشو میذاره روی فرمون میگه این داره میلرزه و از من میترسه

توی کامپیوتر یه بازی هست که خودش میگه خروس بازی هرزگاهی میره سراغش و یه کم بازی میکنه چون خشنه زیاد نمیره سراغش چندروز پیش داشت بازیش رو انجام میداد یهو دیدم میعاد از بابایش داره کمک میخواد میگفت بابایی زود بیا اینجا دارم میمیرم

دیروز یه جیرجیرک اومده بود تو اتاقش و بابایش کشتش آقا میعاد هم در تحسین بابایی  آفرین کارت عالی بود

کلن پسرم همه جک و جانور تو اتاقش پیدا میشه یه روز تو آشپزخونه بودم بدو بدو اومده میگه مامان مورچه ها به اتاقم حمله کردن بیا بکششون

روی تخت دراز کشیده بودم که مثلن بخوابم اومده بالا سرم لامپ رو روشن کرده میگم میعاد خاموش کن چشمام درد میکنه در جواب بنده می فرماییند چشماتو بذار تو پتو این همون جمله ی سرتو بکن زیر پتوهه

لطفن برای دیدن عکس های گل پسری بفرماییید ادامه


ادامه نوشته

پست 3 سفر تابستان 92 قهر کردنای میعادی

سلام مهربونها بخدا اینقدر شرمنده ی همتونم که روم نمیشد دیگه بیام ولی عذرم قابل قبوله این مدت خیلی خیلی گررفتار بودم دو هفته ی تمام مهمون داشتم همین الانم دارم ولی فکر کنم امروز برنند و کلی مشکلات دیگه...

کلی حرف دارم از میعادی ولی الان وقت نمیشه و میذارمشون برای پست بعدی

عکس های قهر کردنای میعادی رو میذارم ادامه ی مطلب.

راستی چقدر سرعت اینترنت پایییییینه...




ادامه نوشته

پست 2 از عکس های سفر تابستان 92


سلام دوستای خوبم امروز عکسهای طبیعتی که تو طول سفر گرفتم رو میخوام براتون به تصویر بکشم امیدوارم از دیدنشون خسته نشید...



ادامه نوشته

خاطرا عکسی 1 از سفر تابستان 92

سلام مهربونها طاعات و عباداتتون قبول.

ما جمعه شب که اومدیم از فرداش مهمون برامون اومده تا هنوز هم هستنند و الان بیکار شدم و اومدم عکسای آقا میعاد رو بذارم.

ما پنجشنبه حرکت کردیم سمت شیراز و شب خونه ی پدرم موندیم و با خانواده ی خواهرم و پدرم صبح جمعه راهی سفر شدیم شبش شهر بروجن از توابع شهر کرد بودیم که خیلی خیلی هوای خوبی داره و صبحش راهی شدیم تا عصر رسیدیم قزوین و شب هم اونجا بودیم و فردا صبح باز راهی شدیم سمت شمال و رسیدیم دیلمان و اونجا برای چهار روز ویلا کرایه کردیم و بعد از چهار روز باز راهی شدیم سمت رامسر و کلاردشت و باز کلاردش ویلا اجاره کردیم و چهار روز هم کلاردشت بودیم و بعد راهی کرج شدیم و یه روز و یه شب هم توی باغ یکی از دوستای پدرم کرج بودیم و باز راهی شدیم سمت شیراز و در راه یه شب و یه روز باز بروجن اقامت کردیم و باز راهی شدیم و بقیه ی روزهارو شیراز موندیم.

توی طول سفر خیلی خاطره های شیرین برامون به وجود اومد و کلی بهمون خوش گذشت و امیدوارم تمام مردم ایرانم از این شادیها رو تجربه کنند.

چندتا از حرفهای گفتنیم رو میخوام برای شماهم بگم و امیدوارم حرفهام طولانی نشه و خسته نشید.

قزوین که بودیم من و شوهرم برای شام رفتیم آش بگیریم حالا هر آشی سبزی یا گوشتی بعد از کلی گشتن و پرسیدن بهمون گفتم که توی قزوین شبها آش نمی خورنند و به جاش لوبیا میخورنند و این باعث تعجب همه ی ما شد.

کلاردشت به جنگلهای عباس آباد که رسیدیم گفتیم همینجا بزنیم کنار و ناهارمون رو بخوریم اولش که سفره پهن کردیم یه نم نم کوچولوی کوچولو بارون میومد ولی وسطای خوردنمون بارون شدید  شد و تمام سفره رو آب برد و همه با خنده بدو بدو دنبال دیگ و بشقاب و قاشق چنگالها بودیم...واقعن خاطره ای به یاد موندنی شد.

میخوام سفرمون رو توی سه پست خلاصه کنم یه پست عکسهای میعاد یه پست طبیعت ها ی زیبا و یه پست هم قهر کردنهای میعاد با دوربین و گاهی هم ما.

راستی یه سوال داشتم از دوستای شمالیم ولی البته هرکسی که بلده لطف میکنه اگه بهم بگه میخوام بدونم غذای کوکی چیه چه جوریه؟ اسمش برام خیلی جالب بود ولی نمیشد وایساد و پرسید چون اکثرن رستوران های سر راهی داشتنند چند جا هم که رفتیم رستوران توی منوهاشون نمیدیدم.

اینجا قزوینه پارک ملت و میعاد عاشق بلاله و مشغول خوردن بلال

بقیه ی عکسها ادامه مطلب

ادامه نوشته

برگشتن از سفر تابستون سال 92


سلام سلام

ما بلاخره رسیدیم به خونه و داریم حض میکنیم نفس کشیدن توی این هوای شرجی ای خدا هوای شمال چی بود بوشهر چیه

ما هنوز از راه نرسیده برامون مهمون اومده انشالله به زودی با کلی عکس و خاطره میام و به همتووووون سر میزنم دلم برای تک تک شماها تنگه ...

دوستتون دارم و من رو شرمنده کردید هیچوقت فکر نمیکردم اینقدر دوستهای خوب پیدا کنم ...هیچوقت

دوستتون دارم

سفر 92

سلام مهربونها این روزا خیلی گرفتارم قراره فردا راهی یه سفر پانزده یا شانزده روزه بشیم به تهران و شمال و بقیه ی استانها البته فکر کنم سفرمون بیشتر طول بکشه انشالله هر کسی که به سفر میره کلی بهش خوش بگذره و سالم و سلامت و با دلی خوش برگردنند خونه.الهی آمین.

باور کنید دلم برای تک تکتون تنگه تنگ میشه و اگه تونستم حتمن بهتون سر میزنم.

آقا میعاد هم دیروز  رفت آرایشگاه و یه سر و سامونی به موهاش داد اینم مدل جدید موهای پسری


بقیه ی عکسها ادامه ی مطلب



ادامه نوشته